ღ نمــ نمــ بـارونـــ ღ
|
||
خـُـدآیـــا..! دَخـلـم بــآ خَــرجـم نمـی خـوآنـَـد.... کــَم آوُردَمـ .. صَــبـری کـهـ داده بـودی تمــــــآم شـد.. وَلــی دَردمـ همچنــآنـ باقـیسـتـــــــــــ ... بِــدِهـکــآرِ قـلـبمـ شُـده امـ ... میـدونـم شـرمندمـ نمـی کـنــی ... بـــآز هَـم صَـبـر مـی خوآهـم ...
در "دلم" دلتنگی ام را... در "سکوتم" حرف های نگفته ام را... در "لبخندم" غصه هایم را... دل من... چه خردساااااال است !!! ساده می نگرد ! ساده می خندد ! ساده می پوشد ! دل من... از تبار دیوارهای کاهگلی است!!! ساده می افتد ! ساده می شکند ! ساده می میرد !
وقتی صحبت مسافرت رفتن میشه,
اولین چیزی که به ذهنت برسه این باشه که:
هنذفری یادت نره!!!
این روزها ، روزه ام روزه ی سکــوتیست كه نیت کرده ام در نبـودنت بگیرم و هنگام سـحر دلـم را سیـر کنم از لقمه لقمه ی حسـرت! و به وقت اذان دلتنگی ها افطاری ام یک استکان خاطـره ی گــرم و شیرینی بوسه های جا گذاشتــه ات روی لبـهـایم باشـد مهمــانــی خـدا که تمام شود این منم که از پس نبودنت آهسته آهسته کافر مــی شـوم...
مي زند باران به شيشه، شيشه اما سرد و سنگين
بي تفاوت سرد و خاموش، شايد از يک غصه غمگين
شيشه در اوج سپیدي خسته از دلواپسي ها
من نشسته گنگ و مبهم مي رسم تا عمق رويا
آسمان همچو دل من خيس خيس از بي وفايي
بر لبم نام تو دارم اي بهار من کجايي؟
تا به کي چون شيشه ماندن در نگاه قاب تقدير
من همه ميل رسيدن دل ولي بسته به زنجير
آمدم تا چشمهايت در دلم عشقي بکارد
تو ولي گفتي که برگرد شيشه احساسي ندارد
مي زند باران هنوز... اين چنين غم در دل کيست؟؟
دست من بر شيشه لغزيد شيشه هم با بغض بگريست...
وقتیکه بارون می زنه خاطره ی عشق منه تنگه غروب آسمون لحظه ی تلخ رفتنه چشمای تو بارونیه اشکای من پنهونیه دستای ما از هم جدا غم تو دلم مهمونیه
اشکی به چشم و در دلم آهی نمانده است
دیگرا مرا ز عشق گواهی نمانده است
در چشم بی فروغ من از رنج انتظار
غیر از نگاه مانده به راهی نمانده است
در سینه سر چرا نکشم چونکه بر سرم
جز سایه های بخت سیاهی نمانده است
در دوره ای که عشق گناه است بر دلم
جز جای داغ مهر گناهی نمانده است
نوری زمهر تو نیست به دلهای دوستان
لطفی دگر به جلوه ی ماهی نمانده است
در باغ خشک دوستی ای باغبان عشق
از گل گذشته برگ گیاهی نمانده است
شور و حلاوتی ز کلامی ندیده ام
شوقی و جذبه ای به نگاهی نمانده است
حسرت کشی ببین که دگر از وجود من
جز ناله های گاه به گاهی نمانده است...
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد.
کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت !!
رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ، ولی نبودند ..!
همراهِ کسانی بودم که همراهم نبودند ..! وسیله ی کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم ..! دلم را کسانی شکستند ، که هرگز قصد شکستن دلِ آنها را نداشتم ..! و " تو" چه دانی که عشق چیست ..؟!
صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() ![]() ![]() ![]() پیوندهای روزانه
![]() ![]() پيوندها
![]()
![]() ![]() ![]() |
||
![]() |